داخلی     آرشيو گفتگو     مصاحبه ها
Share/Save/Bookmark
 
يکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۳۰
کد مطلب : 9944
 

علیرضا رضایی عارف (کارآفرین برتر ملی)
مرجع : موسسه رشد خلاقیت
 
علیرضا رضایی عارف (کارآفرین برتر ملی)
گفتگو با علیرضا رضایی عارف (کارآفرین برتر ملی)

داستان این که چگونه موق شده‌اید را برایمان می‌گویید؟معمولا کسانی که موفق می‌شوند بارقه‌هایی از استعداد دارند. یک جاهایی شکست خوردند و بلند شدند تا به موفقت رسیدند شما چگونه موفق شدید؟
همیشه خودم را همیشه مستعد پرش می‌دانستم. من روی مشکلات دقیق می‌شوم،با افراد زیادی مشورت می‌کنم و دنبال راهکار هستم. دنبال این هستم که از هر کسی نکته ای فرا بگیرم. خیلی از ایده‌های بزرگم را با بچه‌ها مشورت کردم چون بچه‌ها ذهن خلاقی دارند و بی شیله و پیله، همه چیز را برایتان می‌گویند. فی‌البداهه ایده‌هایی به ذهن کودکان می‌رسد که ممکن است به ذهن بزرگسالان نرسد.

خودتان را مستعد پرش می‌دانستید یعنی چه؟ مثلا چه کار می‌کردید؟
9 سالم بود و در روستا‌ی «همه کسی» همدان که زادگاهم بود، زندگی می‌کردم. آن موقع در تهران بازی‌ها‌ی آتاری جدید تازه آمده بود. توی روستا این چیز‌ها نبود. در روستای ما تازه 4-5 سال بود که برق آمده بود. آن موقع قیمت آتاری 8هزار تومان بود و من پولی برای خریدن آن نداشتم ولی آن را 24ساعته 500 تومان کرایه می‌دادند.
من می‌رفتم تهران آتاری را اجاره می‌کردم، پول می‌گرفتم تا بیایند بازی کنند و از این طریق کسب در آمد می‌کردم تا اینکه خودم یکی از این دستگاه‌ها ر ا خریدم. بعد تعداد دستگاه‌هایم را افزایش دادم بعد تلویزیون خریدم و چند وقت بعد تلویزیون رنگی و ...
بعد در روستا سینما‌ی کوچکی را راه‌اندازی کردم که فیلم را روی دیوار می‌انداختم و کرکره‌ها را می‌کشیدم تا تاریک شود و هر سانس 300تومان می‌گرفتم.

بزرگتر‌ها هم به سینما می‌آمدند یا فقط بچه‌ها می‌آمدند؟
بچه‌ها و جوانان می‌آمدند. آن موقع برای بزرگتر‌ها افت داشت که پول برای دیدن فیلم بپردازند.

آیا بچه درس خوانی بودید؟
بستگی به معلم داشت. کلاس اول دبستان زیاد علاقه‌مند نبودم اما از دوم دبستان معلمی‌برایمان آوردند بنام آقای امینی که الان بعد از 25 سال دوباره ایشان را پیدا کردم. ایشان ما را گروه بندی کرد و به رقابت وا داشت و ارتباط خیلی خوبی را برقرار کرده بود. کلاس سوم دبستان هم با حمایت همین آقاي امینی مسوول کتابخانه شدم و تمام کتابهای آن ‌‌را مطالعه کردم.

آقا‌ی عارف، کاسبی را از چه کسی یاد گرفتید؟
از مادرم. 7سالم بود که تخمه‌هایی که در مزرعه خودمان تولید می‌کردیم را می‌فروختم. مادرم در قرض الحسنه روستا حساب باز کرده بود و 500تومان برایم پس‌انداز کرده بود. آن زمان در شرایطی که در روستا چیزی به نام پول تو جیبی معنا نداشت، 500تومان پول خوبی بود.

شما در آن روستا خانواده ای از طبقه متوسط بودید. درست است؟
بله، اگر به دو قسمت تقسیم کنیم خانواده‌ی متوسطی بودیم. چون مزرعه مستقل داشتیم و مزرعه‌مان محصول داشت.

یعنی نیاز مالی داشتید و علاقه به کار کردن هم داشتید؟
می‌توان اینطور گفت. نیاز مالی داشتم چون اگر کار نمی‌کردم روال می‌شود و صبح می‌رفتم مدرسه یا کار برمی‌گشتم چیزی به نام پول تو جیبی معنی وجود نداشت، ولی وقتی مزه‌ی استقلال را بچشید آن وقت متوجه می‌شوید که نیاز‌هایی هم دارید. مثلا می‌خواهید دوچرخه بخرید. آن زمان است که نیاز به رشد در وجودتان افزایش پیدا می‌کند.

در کارتان کمکی هم داشتید؟
بله، اکثرا سعی داشتم با کسی هماهنگ کنم و تیمی‌کار را سریعتر انجام دهم. این روحیه‌ها را هم داشتم. مثلا کسی را با خودم شریک می‌کردم تا باعث تحریک بیشتر شود. بیشتر با پسر عموم کار می‌کردم.

درس را تا کجا ادامه دادید؟
تا سوم راهنمایی. چون یک احساسی نامفهومی‌درمن پیدا شد که دیگر درس به دردم نمی‌خورد. چون آن موقع کسی که دیپلم داشت خیلی مدرک بالایی داشت ولی درآمدش گاهی کمتر از کسی بود که درس نخوانده بود. تفکر آن زمان روستا داشت به سمتی می‌رفت که مردم به نیاز روزشان اهمیت می‌دادند. من هم تحت این شرایط درس را رها کردم و دنبال کار رفتم. با دوستانم به اهواز رفتم و همینطور کم کم پیش رفتم تا دوران سربازی‌ام فرا رسید. رفتم و همان زمان گواهی نامه ام را هم گرفتم.

بعد از سربازی متوجه شدم شیلات ماهی رایگان می‌دهد. اداره شیلات سمت همدان وجود نداشت و ما در مزرعه یک استخر درست کرده بودیم و آن جا پرورش ماهی را راه انداختیم. مزرعه ما خشک بود. پدرم در آنجا قنات درست کرد. تن ماهی بود کیلویی 8 هزار تومان و کسی آن را نمی‌خرید. آن زمان هم ما عادت داشتیم ماهی تازه بخوریم و کسی نمی‌دانست که باید روی ماهی‌ها یخ بریزیم. ماهی هم ۲ روز بیشتر نمی‌ماند بنابر این مانده بودیم که آنها را چطور به مردم بفروشیم و اینجا بود که باید خلاقیتی پیش می‌آمد.

این سری ماهی‌ها را به مردم دادیم و حساب کتاب‌ها‌یمان را یادداشت کردیم تا ماهی‌ها روی دستمان نماند. سری بعد در زمان رشد ماهی‌ها برنامه‌ی ویژه‌ی گذاشتیم که افرادی که دوست دارند به ماهی‌ها غذا بدهند بیایند و از نزدیک به ماهی‌ها غذا بدهند و به افرادی که آمدند توضیح می‌دادیم که این ماهی‌ها خوشمزه هستند و استخوانشان به راحتی جدا می‌شود و خلاصه آنکه آنها مجاب به خرید می‌شدند و می‌گفتند زمان فروش 2 کیلو هم برای ما بفرستید. ما نام و شماره تماس آنها را در دفتری می‌نوشتیم تا زمان فروش ماهی‌ها که دیدیم با توجه به سفارشات خیلی کم داریم.

در واقع در حین تولید بازاریابی هم کردیم و به این ترتیب نفر اول ماهی‌های پرورشی در استان شدم. ولی بعد ا ز9 سال کار کردن در حوزه‌ ماهی، به دلیل همین نسیه دادن‌ها ورشکست شدم. خلاصه بعد از ورشکستگی خانه و ماشین و خطم که در آن موقع یک میلیون تومان بود را فروختم. فقط یک وانت داشتم که آن را هم چون سند نداشت، نمی‌توانستم بفروشم. فروختم و قرض‌ها را دادم.
عصر عاشورای سال 82 در اندیمشک کیف سامسونتم را که 21 میلیون تومان چک از مردم داشتم و از آن مهم تر در آن سررسیدی بود که در آن سند‌ها و شماره چک‌ها و ایده‌هایم را درونش داشتم را دزد زد.
 
ایده‌هایتان را یادداشت می‌کردید؟
بله من این عادت را داشتم و دارم و خواهم داشت که هر چیزی که به ذهنم می‌رسدرا همان موقع یادداشت می‌کنم. یعنی حتی اگر در حال رانندگی باشم، کنار می‌زنم، اگر خواب باشم بیدار می‌شوم و خلاصه همان موقع یادداشت می‌کنم. الان هم دفتر ایده‌هایم هست و در موبایلم هم ایده‌هایم را ثبت کرده‌ام.

خب دزد‌ها را پیدا کردید؟
دنبالشان رفتم و واسطه‌ای پیدا کردم که دزد‌ها را می‌شناخت. به آنها گفتم 500هزار تومان می‌دهم تا فقط آن سررسید را به من برگردانند. اشتباهی که کردم این بود که نگفتم مدارکم را هم برگردانند. دزدها هم شک کردند و آن واسطه هم غیب شد. چون هیچکس راضی نیست به خاطر سررسید 500 هزار تومان بدهد مگر اینکه دنبال ردی از دزدها با شد و یا مامور باشد. دو هفته در اندیمشک ماندم و نتوانستم دزدها را پیدا کنم.

یک سررسید برداشتم و شروع کردم هرچه از ایده‌های گذشته‌ام یادم می‌آمد سریع یادداشت می‌کردم. تا این که دیدم یک ایده‌ی جدید به ایده‌هایم اضافه شد. این هم ایده‌ی شرکت جوینده یابنده راهگشا بود. البته به صورت خام نه به صورت امروزی. این ایده به ذهنم رسیدکه چرا سازمانی نیست تا منی که مدارکم را گم کردم به آن سازمان مراجعه کنم. درباره‌ی ابن ایده با نزدیکانم مشورت کردم و شروع کردم به آمار گرفتن مثلا ثبت احوال چند شعبه دارد؟ حتی نزدیکانم به مسخره می‌گفتند وسایل ما را هم پیدا کردید؟

شما ایده را با اطرافیان مطرح می‌کردید؟
با اطرافیان و جمع‌های فامیلی و حتی کودکان و با کسانی که از لحاظ کاری همکاری می‌کردم بازگویی می‌کردم. مثلا به مهندس نرم‌افزاری که قرار onlineجوینده را بنوسید می‌گفتم.

از زمانی که ایده به ذهنتان رسید تا شروع کار چقدر طول کشید؟
از سال 82و 85 محکم دنبال این کار را گرفتم. در همین حال دنبال قرضهایی که به مردم داده بودم هم می‌رفتم. با اینکه سررسید حساب‌ها‌ را گم کرده بودم، اما می‌رفتم و می‌گفتم شما قبول دارید وام من حدود 1 میلیون می‌شد؟ حالا شما 800 تومان داری بدهی؟ همه کشاورز و زحمت‌کش بودند و نمی‌خواستند خدای ناکرده پولم را بخورند. در همین بازه زمانی یک معدن را هم در زمین خودمان کشف کردم. کنجکاو شدم که چرا رنگ خاکش با بقیه جاها متفاوت است! پروانه اکتشاف و گواهی کشف و پروانه بهره برداری هم گرفتم و الان هم می‌خواهم از آن بهره برداری کنم.

آن موقع دو دانگ معدن یعنی 33٪ آن را به پسرعمویم فروختم و کارم را پیش بردم و یک مقدار از باقی مانده قرض‌هایم را دادم. خلاصه همین‌طور دنبال ایده جوینده هم بودم. گفت باید شرکت ثبت کنی و برای ثبت شرکت هم آدرس محل تجاری می‌خواستند که ما هم نداشتیم. به هر کدام از آشنایان هم می‌گفتیم آدرس شما را بدهیم می‌گفت نه مالیات می‌آید تا اینکه دوستی پیدا شد و ما آدرس او را داریم و شرکت ثبت شد. من رفتم پیش معاون پست کل کشور ایده هم را مطرح کردم. گفت چقدر سرمایه داری؟ گفتم: هیچی. گفت: پس چی؟ گفتم من فقط فکرشو دارم، گفت حداقل کیف خودتو پیدا می‌کردی که من بگم می‌تونی؟ گفتم نه ولی می‌تونم این کار را انجام بدهم. گفتم بزرگترین تهدید شما چیه؟ گفت: نمیدانم شما بگویید.

گفتم همان جمله‌ای که پشت کارت‌های شناسایی است که از جوینده درخواست می‌شود که به صندوق پستی بیندازید. من بزرگترین تهدید شما را به بزرگترین فرصت تبدیل می‌کنم. گفت: طرح توجیهی را بنویس. من هم با این که تا آن زمان هنوز کلمه طرح توجیهی را برای خودم حلاجی نکرده بودم و نمی‌دانستم چیست، به ناچار گفتم باشد. یک هفته فقط تایپ کارم طول کشید که نتیجه 17 صفحه شد و الان هم آن را دارم. طرح توجیهی را دادم به معاون پست و او گفت: خب سهم ما؟ گفتم من رفتم آمار گرفتم از بخش مدیریت پست کل کشور که شما در ماه درآمد 150 تا 200 هزار تومان درآمد و هزینه‌ مادی 40 میلیون تومان هزینه دارید. گفت: چه جوری؟ گفتم: چندتا کارمند دارید 39 شعبه 40 کارمند دارید.

من که مدارکم گم شده باید بروم به هر منطقه پستی مراجعه کنم و در قسمت پست یافته کارمند شما مدارک من را در سیستم Dosچک می‌کند و چون سیستم Onlineنیست 8 ماه طول می‌کشد تا اطلاعات به کل کشور برسد. من می‌خواهم این سیستم را یکپارچه و Onlineکنم، نرم‌افزار هم داده بودم نوشته بودند و مهر شورای عالی انفورماتیک در حال ثبت آن بودم. نهایتا آنها را قانع کردم. بعد از ثبت شرکت طبقه اول همین جا را گرفتم و میز و صندلی‌ها را هم ماهی 250 هزار تومان کرایه کردم. 3 تا کارمند هم استخدام کردم که هنوز پست رسمی‌آنها را نمی‌دانستم. فقط گفته بودم بیایید با هم همکاری کنیم. گذشت.

ماه اول 4 هزار تومان در‌آمد یک میلیون و دویست هزار تومان هزینه، ماه دوم 9 هزار تومان در‌آمد و ماه سوم 30 هزار تومان درآمد. جمع 3 ماه به 50 هزار تومان نرسیده بود در حالی که 3 میلیون و ششصد هزینه داشتم. ولی سرد نشدیم با اینکه قرض داشتم، تراکتور برادرم را قسطی خریدم و نقد فروختم و این‌ها را پرداخت کردم. ماه بعد باید ماه موفقیت من می‌شد. برنامه‌ریزی کردم ماه بعد 920 هزار تومان درآمد داشتیم، ماه بعدش سه و نیم میلیون تومان و ماه بعد پنج میلیون تومان و همین طور شعبه‌ها را افزایش دادیم تا الان که بیش از پنجاه شعبه داریم و پست که درآمد ماهیانه 150 تا 200 هزار تومان داشت ماهی 40 میلیون سود کرد.

چرا پست را انتخاب شریک کردید؟
به خاطر همان جمله پشت کارت‌های شناسایی. به خاطر اعتماد مردم به امانتداری پست و امین بودنش نزد مردم. در اصل این سیستم پست بود و من دایه بودم که سعی می‌کرد نظر مادر را جلب کند تا این فرزند را به او بسپارد. من در طرح توجیحی‌ام قول داده بودم پست 650 درصد سود کند که آنها باور نمی‌کردند ولی الان پست 1700 درصد افزایش درآمد داشته است. یعنی 3 برابر قول من!

دقیقا نحوه کارتان به چه صورت است؟
پست یافته وقتی مدرک شما پیدا نشده بود می‌گفت: پیدا نشده خداحافظ ولی ما آمدیم در هر پست 2 کارمند گذاشتیم که اگر پیدا نشده بود می‌گفتند 2000 تومان بدهید، این فرم را پر کنید، موارد مغقودی را علامت بزنید و آدرس و شماره تماس بنوسید ما جستجوی می‌کنیم و اگر پیدا شد تلفنی به شما خبر می‌دهیم. شخص با پرداخت این مبلغ از همان روز اول کلی سود می‌کرد چون دیگر لازم نبود هزینه و زمان صرف کند به تک تک مناطق پستی برود و بپرسد که آیا مدارکش پیدا شده است یا خیر! و مطمئن بود که ما تا6 ماه به جستجو می‌پردازیم.

و اگر پیدا نمی‌شد آیا پول را برگشت می‌دادید؟
خیر، چون ما کار خودمان را انجام می‌دادیم و تا ۶ ماه به جستجو پرداختیم.

آیا‌ این سیستم مشابه خارجی ندارد؟
خیر، چون خارجی‌ها فقط یک کارت شناسایی دارند.

چرا بيشتر از اين تبليغ نمي‌كنيد؟ هنوز خيلي‌ها شما را نمي‌شناسند؟
ما اگر زياد تبليغ كنيم در واقع نوعي ضدتبليغ است وگرنه من مي‌توانم يك دفعه در سايت اعلام كنم كه بانك اطلاعاتي گم شده كل كشور. يك دفعه به جاي روزي 4 تا 5 هزار نفر مشتري که داريم، دو میلیون نفر احساس نياز كنند كه بايد به ما مراجعه كنند از هر كدام 2000 تومان نه 200 تومان هم بگيريم مي‌شود چيزي معادل 4 ميليارد تومان.

دانشگاه با آن همه قدرتش وقتي اعلام مي‌كند 12 شب نتيجه‌ها را در سايت مي‌گذاريم تا 3 روز نمي‌شود به سايت دسترسي پيدا كرد. ما دوست داريم در قلب مردم باشيم و تبليغات به صورت دهان به دهان توسط اشخاصي كه كارشان توسط شركت جوينده يابنده راهگشا راه افتاده است، منتقل شود.

يک خاطره جالب
يادم مي‌آيد آن اوايل كار يكي از مديران ارشد كشوري مي‌گفت ايده شما جواب نمي‌دهد مگر در اين صورت كه افرادی را استخدام كنيد مدارك مردم را بدزدند و شما آنها را به مردم برگردانيد! ولي ما دزد هم استخدام نكرديم و نشان دادیم كه مي‌شود اين كار را كرد.


کمی‌از مشکلات و اتفاقات خاص بگویید؟
ما در اوج بدهکاری بودیم و آقایی آمد گفت اگر آدرس فلان خانم را به من بدهی 20میلیون می‌‌دهم. وسوسه انگیز بود آن هم برای ما در آن شرایط مالی. یا مثلا شخصی می‌گفت من مدارکم گم شده دزد‌ها را هم می‌شناسم اگر برایم پیدا کنید اینقدر پول به شما می‌دهم. یعنی باید یک جور کارآگاه خصوصی می‌شدیم. اما ما سعی کردیم امین باشیم و بر اساس اصول حرکت کنیم.

مژدگانی هم می‌گرفتید؟‌
بله . مثلا یکی بلیط رفت و برگشت مشهد به ما هدیه داد. و هدایای دیگر.

یکی زنگ زد و گفت من الان روبه روی خانه‌ی خدا هستم و دارم دعایتان ‌می‌کنم. اگر مدارکم را پیدا نمی‌کردی نمی‌توانستم برگردم ایران. یا یک شخص ارمنستانی به همراه مترجم‌اش برای مصاحبه به ایران آمده بود که مدارکش را گم کرد و پیش ما فرم پر کرد مدارکش را 3 روز بعد 12 شب پیدا کردم. صبح همان روز ساعت هفت و نیم آمد و گفت: من دیشب خواب دیدم که مدارکم پیدا شده است و وقتی مدارک را دید به معنا‌ی واقعی بال درآورد و اشک تو‌ی چشمهایش حلقه زده بود.

مترجم او که فارسی زبان بود مرا صدا زد و یواشکی 50 هزارتومان در جیب من گذاشت. گفتم چیه؟ مگر مژدگانی نیست پس چرا یواشکی؟‌ گفت ترسیدم فکر کنید رشوه است. گفتم آقا اینجا شرکت خودم است و دولتی نیست. بعد هم ما افتخار می‌کنیم وقتی می‌بینیم مردم از روی خوشحالی به ما مژدگانی می‌دهند. من تا یک میلیون هم مژدگانی گرفتم و حتی حاضرم برای این مبالغ قبض صادر کنم.

چه شد که در جشنواره کار آفرینان شرکت کردید؟
من تا سال 86 معنی کار آفرینی را برای خودم تفسیر نکرده بودم. تا اینکه یک روز در اینترنت دیدم یک برنامه جشنواره کارآفرینان دارد اتفاق می‌افتد. من هم ثبت نام کردم. نفر دوم در همدان شدم و بعد‌ها رتبه‌ی ملی آوردم و بعد فهمیدم که خصوصیات کارآفرینی در من است که باید تقویتش کنم.

آقای عارف آیا ایده‌ی دیگر‌ی هم دارید؟
بله . مثلا این ایده‌های من است که در موبایلم ثبت کرده‌ام. مثل کیلومتر 25 جاده سعادت شهر شیراز، هتل در دل کوه و یا بزرگترین تمبر دنیا که الان با پست در حال انجام آن هستیم.

چه زمانی قصد اجرا‌ی آنها را داید؟
همیشه در حال اجرا‌ی آنها هستم. طرح‌ها‌ی زیادی هم دارم. مثلا خیلی از افراد روستا برای کار به تهران می‌آیند و سیل جمعیت از روستا به شهر اتفاق می‌افتد. ما می‌توانیم با 000/10 ICTروستایی در 000/10 روستا قرارداد ببندیم که افراد در آنجا مراجعه کنند و برای کار با مینی بوس به نزدیک‌ترین محل به روستای خودشان بروند و شب برگردند. مثلا وقتی در فصل تکاندن گردو هزینه‌ ی کارگر 60هزار تومان می‌شود و به سختی کارگری پیدا می‌شود با این حال افراد باید به شهر بروند و جویای کار شوند.

طرح‌ها‌ی بزرگ کشور مثل جاده‌ و راه آهن و غیره به این دلیل هزینه بردار است که کارگر را از شهر می‌آورند و مجبور هستند شب برای آنها کمپ هم بزنند بنابر این هزینه‌ها نجومی‌می‌شود فقط چون ازکارگر بومی‌استفاده نکردند. یا مثلا یک مجموعه سنگی در یزد است که اگر روی آن کار شود بسیار به عقاب نزدیک است. اگر کسی به من بگوید می‌خواهم 5 میلیارد تومان سرمایه‌گذاری کنم این فرصت را معرفی می‌کنم که فوق‌العاده مناسب است.

هتل سنگی به شکل عقاب که باعث جذب توریسم هم هست. یا مثلا من با الهام گرفتن از کوچکترین کتاب دنیا، بزرگترین کتاب دنیا را در همدان اجرا کردم که حالت یک دفتر سیمی‌بود که برگه‌هایش اطرافش پراکنده شدند ولی قطر آن 30 متری بود. هر صفحه از کتاب 1متر و 20 سانت بود و کتاب شامل 700 صفحه بود. کتاب را سرپوشیده كرديم و داخلش نمايشگاهي شامل غرفه‌هاي هنري دایر كرديم. فضاي داخل نمايشگاه 706 متر بود كه بزرگ‌ترين كتاب دنيا و در ركورد كينس هم ثبت شد.

با يك طرح ديگر اجرا كرديم به نام قاصدك شادي. هر ماه يك بار نمايشگاه كتاب به علاوه سرسره بادي براي بچه‌هاي روستايي برگزار مي‌شد. در تهران سرسره‌بادي 1000 تومان است اما آنجا 500 تومان مي‌گرفتيم و هر كسي يك كتاب مي‌خريد يك بار مجاني مي‌توانست بازي كند. به علاوه مسابقات كتابخواني و برنامه‌هاي ديگر...

آيا تصويرسازي ذهني كمكي به شما كرده است؟ آيا ايده‌هايتان را تصور مي‌كنيد؟
بله بايد اين كار را بكنم تا بتوانم به هدفم دستيابي پيدا كنم.

چقدر براي تصويرسازي ذهني راجع به ايده‌هايتان وقت مي‌گذاريد؟
هميشه، من حتي در حال رانندگي هم مشغول تصويرسازي هستم. اساسا ايده‌پردازها بايد تصويرسازي ذهني بكنند تا به معناي واقعي شرايط شدني را ايجاد كنند. تصويرسازي مي‌تواند فوق‌العاده به شما كمك كند تا زودتر به هدفتان برسيد و هر چقدر دقيق‌تر و شفاف‌تر اين كار را بكنيد به نفع شماست. البته كساني كه شناخت از اصل مهم تصويرسازي ندارند ما را خيال‌پرداز مي‌دانند!

آيا در تصويرسازي‌هايتان تصور مي‌كرديد روزي به اينجا برسيد؟
خيلي بيشتر از اينها را تصور مي‌كردم و مي‌كنم.

آيا در دوره خاصي در رابطه با خلاقيت، كارآفريني و يا هر چيز مرتبط ديگر شركت كرده‌ايد؟

البته الان به عنوان مدرس به خيلي‌جاها می‌روم ولي خودم دوره خاصي نگذراندم. اساسا هم اعتقاد ندارم كه آدم بايد همه چيزدان باشد. مثلا اگر من مي‌خواهم يك نرم‌افزار بنويسم نبايد حتما بروم ليسانس كامپيوتر بگيرم مي‌توانم برون سپاری كنم و كارم را راه بيندازم. حقيقتا اينقدر ايده و كار جديد دارم كه وقت شركت در دوره‌ها را ندارم.

آيا شما با وام گرفتن كارآفرين‌ها موافق هستيد؟ خيلي‌ها اعتقاد دارند كارآفرين حتي‌الامكان نبايد از وام استفاده كند؟
بله ولي اگر تنها شانس يك كارآفرين كمك دوست و یا وام گرفتن باشد نبايد صرفا به اين دلايل خودش را محدود كند.

به نظر شما موانع جوانان ما براي كارآفرين شدن چيست؟
مشكل كشورها دلالي و واسطه بودن است كه دو طرف يكديگر را نمي‌شناسند، افرادي آنها را به هم مي‌رساند و ناگهاني پولدار مي‌شوند كه من موافق اين كار نيستم. كارآفريني يعني ايجاد ارزش در جامعه. اگر ادعاي كارآفريني داريم بايد واقعا به فكر آفرينش باشيم. ايران از نظر من سراسر فرصت است. من اگر 24 ساعت روزم 48 ساعت شود و با اینکه روزي چهار ساعت خواب هم برايم كفايت می‌كند باز هم وقت كم مي‌آورم.

واقعا من تعجب مي‌كنم چرا بعضي‌ها مي‌گويند بي‌كاريم! خيلي خدمت‌ها وجود دارد. مثلا ممكن است در يك مسير 50 متري يك خدمت شغلي پيدا كنيد. مشكل ديگر هم اين است كه بعضي‌ها فكر مي‌كنند چون فلان مدرك تحصيلي را دارند افت است بعضي كارها را انجام دهند. اگر كسي بگويد چون من ليسانس مديريت هستم بايد از همان ابتدا مديريت كنم بيچاره مي‌شود. بايد علاوه بر تلاش در راستاي مديريت در حوزه‌هاي ديگر هم فعال شود. من هنوز اينجا را خودم طی مي‌كشم چون كسي براي اين كار نيست و هيچ افتي هم براي من ندارد.

يعني از نظر شما در كشف فرصت هيچ محدوديتي وجود ندارد؟
اصلا. اگر تيمي داشتم كه سرمايه نامحدود داشتند و يك تيم داشتم كه تيم اجرايي نامحدود داشتند كه هميشه اين 2 حلقه مفقوده من بوده است. اگر آنها مي‌آمدند و در 3 ماه يك ايده به معناي واقعي به آنها منتقل كنم باز هم براي اجراي ايده‌هاي ديگر وقت كم مي‌آوردم. هر 3 ماه يك ايده ملي واقعا چيز كمي نيست.

پس يعني مشكل نبود فرصت نيست و مشكل اصلي درون خود ماست؟
بله مشكل جوان‌هاي ما اين است كه خودشان را باور ندارند وگر نه استعداد تا دلتان بخواهد دارند.

آقاي عارف كار جديدي كه در حال انجام دادنش باشيد داريد؟
بله، طرح تنظيم باد لاستيك‌ها در پمپ بنزين‌ها. مجوزهايش را هم گرفتم و الان كار دارد براي اجرايي شدن جلو مي‌رود.

مي‌شود بيشتر در مورد اين طرح برايمان توضيح دهيد؟
شما مسلما هر 2 هفته يك بار باد لاستيك‌تان را تنظيم مي‌كنيد وقتي هم چشمي متوجه كاهش باد لاستيك مي‌شويد 30 تا 50 درصد كاهش باد لاستيك داشته‌ايد. اگر فقط يك چرختان افت باد داشته باشد 2تا3 ليتر بنزين اضافي مي‌سوزانيد. اگر چند چرخ شما مشكل داشته باشد بيشتر.

حتي اگر پرباد هم باشند سطح تماس لاستيك با جاده به جاي cm15 مي‌شود cm5 . آن موقع ترمز مي‌كنيد نمي‌گيرد و خداي ناكرده تصادف مي‌شود و اين مي‌شود كه مي‌گوييم چرا سالي 25 هزار كشته بر اثر تصادف داريم! ما آمديم گفتيم در هر پمپ‌ بنزين 2 نفر را مي‌گذاريم. يكي از صبح تا بعدازظهر و يكي از بعد از ظهر تا شب .

اگر هزار ماشين در روز به یک پمپ بنزين بيايند به فرض مثال 500 تاي آنها هم تنظيم باد نخواهند. 500 نفر ديگر نفري 200 تومان هم براي تنظيم باد بگيريم، روزي 100 هزار تومان براي 2 نفر درآمد زايي داريم. مگر بد است!
بدون هيچ سرمايه‌اي 9000 جوان را مشغول به كار و درآمدزايي مي‌كنيم. از آن طرف جلوي تصادفات و استفاده بيش از حد بنزين و خطرات تهديدي ديگر را هم مي‌گيريم. پروسه را بايد اين طوري در نظر گرفت.

فوق‌العاده است. از كجاها متوجه می‌شويد بايد از چه جاهايي مجوز بگيريد؟
بايد به دنبال كار برويد و برايتان بن‌بست ايجاد كنند آن وقت خود به خود متوجه مي شويد. فقط نبايد از كار اداري بترسيد. من براي اين كار به 3 مجوز نياز داشتم. مجوز پخش فرآورده‌هاي نفتي، پالايش و معاون وزير آقاي عبدالوهاب.

آيا شما ايده‌هايتان را به افراد علاقه‌مند و سرمايه‌گذار مي‌فروشيد؟
بله. مثلا در حال حاضر در حال فروش ايده‌اي به سوئد هستم. ايده‌اي كه كمپرسي و بيل مكانيكي را با هم يكي كرده‌ام.

و آيا از افراد مستعد هم ايده مي‌خريد و آنها را راهنمايي مي‌كنيد؟
اتفاقا خريد و فروش ايده مرا ياد خاطره جالبي انداخت. زماني كه مي‌خواستم شركت جوينده و يابنده را به ثبت برسانم از شخصي كه براي ثبت شركت آمده بود خواستم كه گزينه خريد و فروش ايده را هم در اساسنامه بنويسد. به من گفت: بيكاري؟ گفتم چرا؟ گفت: مي‌خواي ايده خريد و فروش كني برو گوني گوني بفروش نياز به ثبت شركت هم نداره تا ماليات بدهي و چون خودم ترك بودم متوجه شدم چه اتفاقي افتاده است.

ايده به زبان تركي معني سنجد را مي‌دهد. اين دوست ما فكر كرده بود ما مي‌خواهيم سنجد خريد و فروش كنيم! بعد برايش توضيح دادم كه ايده چيزي است كه قابليت تبديل شدن به يك پديده را دارد. گفت باشد حالا من مي‌نويسم تو هركاري دوست داري بكن. بنابراين خريد و فروش ايده هم در اساسنامه شركت جوينده آمده است.